*فرياد*
فريادهای مرا تو هرگز نشنيدی...
اطاقم, معبدگاه من, شاهد غم و اندوه من بوده.
لحظه لحظه های عمرم, وقتهايی که اکثرا پی غم بوده را در و ديوارهای
اطاقم شاهدشان بوده.
دلش بحال من ميسوخت و همراه من گريه سر ميداد...نگاهش برايم اشنا و
دوست لحظه های درد کشيدن من بود.
اطاقی که خود را در ان ديوانه کرده ام. اطاق ملوس من, دوست من,
اشنای من...ما دوتا مثل هم هستيم...بنايمان ميداند و چشمک ميزند به من
حتی هنگام شادی.
دندانهايم را بر هم ميفشارم, پلکهايم را بر هم ميفشارم, قطره اشکی بر
گونه ام جاری ميشود...
اشک ملامت و تلخی...
اشک روزهای تنهايی من...
اشک تمام احساسم که گاهی از نفرت پر ميشود
Ya HaGH
~mariam~
<< Home