کيما
با اجازهء دوست خوبم کيما يکی از نوشته های قشنگش رو اينجامینويسم
گاه نجوايی در من چون بارانکی خورد که بر شيشه می خورد بغض هزار سالهء دلم را ميشکند...و منه مغرووور ته ماندهء بغض ام را با چيزی از جنس آفتاب درمان ميکنم, با خيال روزی که همجنس آفتاب شوم
~Ya HaGH~
~mariam~
0 Comments:
Post a Comment
<< Home