كاروان
عمر پا بر دل من می نهد و مي گذرد
خسته شد چشم من از اين همه پاييز و بهار
نه عجب گر نكنم بر گل و گلزار نظر
در بهاری كه دلم نشكفد از خنده يار
چه كند با رخ پژمرده من گل به چمن ؟
چه كند با دل افسرده من لاله به باغ ؟
من چه دارم كه برم در بر آن غير از اشك ؟
وين چه دارد كه نهد بر دل من غير از داغ ؟
عمر پا بر دل من مي نهد و مي گذرد
زودتر كاش به سر منزل مقصود رسد
سحری جلوه كند اين شب ظلماني را .
پنجه مرگ گرفته ست گريبان اميد
شمع جانم همه شب سوخته بر بالينش
روح آزرده من مي رمد از بوی بهار
بی تو خاری ست به دل ، خنده فروردينش
عمر پا بر دل من می نهد و مي گذرد
كاروانی همه افسون ، همه نيرنگ و فريب
بخت بد ، هرچه كشيدم همه از دست حبيب
ديدن روی گل و سير چمن نيست بهار
به خدا بی رخ معشوق ، گناه است ! گناه
آن بهار است كه بعد از شب جانسوز فراق
به هم آميزد ناگه ... دو تبسم : دو نگاه
Maryam
1 Comments:
nice !
Post a Comment
<< Home