دلم می خواهد...
همانند شبه ايی در ميان جمعيت بی روح در حرکت ام
کسی مرا نمی بيند, من نيز کسی را نمی بينم .... نيم نگاهی نيز به چهره های غريبشان نمی اندازم
هوا سرد است...سوز سرمای باد همانند سوزن بر پوستم ميزند و از لايهء نازک تنم می گذرد
دلم می خواهد ازاد بودم
تا در ميان اين همه سخره های متحرک سنگی ...بی انکه گويند ديوانه ام در ميان برفها دراز می کشيدم.... و چشمانم را می بستم تا سوز سر مايش را حس می کردم
دلم می خواهد بدانم سرمای دل بيشتر است يا برف
~mariam~
~Ya HaGH~
2 Comments:
salam ba maryam khanom azez khele vab lak ghashangea
salam . webloge va matalebe ghashangi dari . omidvaram hamishe mivofagh bashi . mamnoon ke behem sar zadi . تنهاترين پسر دنيا
Post a Comment
<< Home