دو خط موازی
دو خط موازی زاییده شدند. پسرکی انها را در کلاس درس روی کاغذ کشید. ان وقت دو خط موازی
چشمشان به هم افتاد و در همان یک نگاه قلبشان تپید و مهر یکدیگر را در سینه جای دادند
خط اولی نگاهی پرمعنا به خط دومی کرد و گفت : ما میتوانیم زندگی خوبی داشته باشیم
خط دومی از هیجان ترسید . خط اولی: ......و خانه ای داشته باشیم در یک صفحه دنج کاغذ من
روزها کار میکنم میتوانیم خط کناریک جاده متروک شوم و یا....... خط کنار نردبام
خط دومی گفت: من هم میتوانم خط کنار یک گلدان چهارگوش گل سرخ شوم . یا خط کنار یک
نیمکت خالی در یک پارک کوچک و خلوت! چه شغل شاعرانه ای
در همین لحظه معلم گفت
دو خط موازی هیچ وقت به هم نمیرسند و بچه ها تکرار کردند
Maryam